تابستان
یه روز جمعه بود. وسایلتو برداشتم که بریم پارک آب و آتش. قبلا دیده بودم که بچه ها اونجا آب بازی می کنن و تو هم که عاشق آب و آب بازی هستی. اما متاسفانه گفتن که فواره ها ساعت 4 بعد از ظهر باز میشه و اون موقع هوا سرد میشد. رفتی و یکم با آبپاش سبزه ها بازی کردی و بازم با گریه وحشتناک بردیمت خونه . اما بهت قول میدم که برات استخر بخرم که تو تابستون هرچقدر دلت می خواد آب بازی کنی روزی که این عکسو چاپ کردم و خونه اوردم، کلی ذوق کردی و دیدم میگی آسایی بده. دقت کردم دیدم منظورت آنیساییه یعنی برای اولین بار اسمتو گفتی. تا اون موقع عکساتو که می دیدی می گفتی پازی. یعنی پالیز. بعدم می گفتی دستی میشوره.... الهی قربون اون حرف زدنت برم من ...
نویسنده :
سپیده
9:12