آنیساآنیسا، تا این لحظه: 13 سال و 8 ماه و 13 روز سن داره

مثل عشق، اصل عشق

تابستان

یه روز جمعه بود. وسایلتو برداشتم که بریم پارک آب و آتش. قبلا دیده بودم که بچه ها اونجا آب بازی می کنن و تو هم که عاشق آب و آب بازی هستی. اما متاسفانه گفتن که فواره ها ساعت 4 بعد از ظهر باز میشه و اون موقع هوا سرد میشد. رفتی و یکم با آبپاش سبزه ها بازی کردی و بازم با گریه وحشتناک بردیمت خونه . اما بهت قول میدم که برات استخر بخرم که تو تابستون هرچقدر دلت می خواد آب بازی کنی روزی که این عکسو چاپ کردم و خونه اوردم، کلی ذوق کردی و دیدم میگی آسایی بده. دقت کردم دیدم منظورت آنیساییه یعنی برای اولین بار اسمتو گفتی. تا اون موقع عکساتو که می دیدی می گفتی پازی. یعنی پالیز. بعدم می گفتی دستی میشوره.... الهی قربون اون حرف زدنت برم من ...
9 خرداد 1391

کارناوال گل

راستی تقریبا 15 خرداد بود که یه کارناوال گل از نمایشگاه گل و گیاه آوردن دم خونمون. پنجشنبه ظهر بود و هوا عالی بود. تا فرصت پیدا می کردی گلای بدبختو می کندی و پرپر می کردی   ...
5 خرداد 1391

کبا

به کرم میگی کبا به کتابم می گی کبا. رفته بودیم بیرون بهت گفتم برات کتاب می خرم، انقدر گفتی کبا کبا که بابا دم یه دکه وایستاد تا من برم و بخرم همش میگفتی کبا کبا. یه روز از اداره رفتم و برات کلی کتاب از انقلاب خریدم. خیلی دوستشون داری و همه شعراشو حفظی. همش میاری که برات بخونمشون. دیگه به کرم میگی کبه ...
2 خرداد 1391

سیزده بدر

سیزده بدر جای خاصی نرفتیم. خونه مادر موقع برگشتن رفتیم و سیزدهمونو توی کانال آبی که هر سال می ریم اونجا بدر کردیم. سنگ انداختیم و آرزو کردیم و انرژی مثبت گرفتیم و تو هم اولین سبزه عمرتو توی آب انداختی. به امید یک سال خیلی خوب و یک عمر زندگی باسعادت. انشالله. ...
13 فروردين 1391

دید و بازدید

بازم عید فقط 1 روز رفتیم شمال و برگشتیم. چند ساعت پیش دوستت بودیم و زود راه افتادیم که برگردیم. با ذوق نازش می کردی و می گفتی نی نی و دست به سر و صو رتش می کشیدی. بعد زمینو نشونش می دادی و می گفتی آستال (آشغال). کلی کیف کردی انگار چقدر بزرگتر از اونی ...
10 فروردين 1391

آغاز سال 1391

برای دومین بار عید شد! عیدی که تو پیش ما هستی. هم بانمک هم شیرین عید صبح زود بود، نگران بودم که خواب باشی و موقع سال تحویل سر سفره هفت سین نباشی. اما خوشبختانه صبح زود پاشدی. سرحال و خوش اخلاق. کنار هم وارد سال نو شدیم ویکی دو ساعت بعد آروم و راحت خوابیدی. بعدم پاشدی و رفتیم عید دیدنی. اولین روز که خیلی خوب بود. جالبه که پول خیلی دوست داری بهش میگی ابی. تا بابا از بیرون میاد میری طرف جیبش و میگی: ابی ابی ...
1 فروردين 1391